کیفیات مرکب کیفیات اشیای مرکب به شمار میروند. این تصور در تقابل با دیدگاهی است که بر طبق آن کیفیتهای امور "پدیداری" هستند. جهان ما از اشیای بسیطی تشکیل شده است. کیفیات این اشیای ساده کیفیات ساده هستند. هر احتمال ترکیبی به صورت کیفیات ساده نگاشته میشود.
اینها شامل احتمالاتی هستند که هرگز ابراز نمیشوند و هرگز ابراز هم نخواهند شد. ترکیبات جدیدی از کیفیات در واقع وجود دارند که ترکیبات جدید هستند و نه کیفیات جدید. (این نکته البته کیفیات پیچیده را رد نمیکند بلکه تأکید مجددی بر این نکته روا میدارد که کیفیات مرکب چیزی بیش از مؤلفههای آنها که به صورت مناسبی سامان یافتهاند به شمار نمیروند).
آیا این بدان معناست که بروز، یک بروز واقعی، بروز کیفیات واقعاً جدید (که متمایز از نظمهای جدید کیفیات قدیمی باشد) غیرممکن است؟ هرگز اینگونه نیست. اگر بروز رخ دهد - و ما دلیلی برای شک به رخ دادن این کار نداریم- این امر در سطح بنیادین رخ میدهد. در این سطح بنیادین آنچه رخ میدهد نمیتواند به مبنایی بنیادینتر فروکاسته شود. به طور مثال اینگونه فرض کنید که این هستی ما فقط شامل دو نوع ذرۀ اولیه باشد که آنها را ذرات A و B مینامیم. مقدم بر زمانی خاص این ذرات هرگز با هم تعامل ندارند- شاید به جهت اشغال حوزههای مکانی غیرمتداخل. در نهایت یک ذرۀ A و یک ذرۀ B با هم برخورد میکنند و نتیجه بروز نوع جدیدی از جزء اولیه یعنی ذره C است. چیزی شبیه این ممکن است در طی یا بلافاصله بعد از مهبانگ هم رخ داده باشد و این امروزه هم در شتابدهندههای ذرهای اتفاق میافتد.
این تصویر ترکیبی ما را ملزم می کند تا میان کیفیات پیچیده که چیزی بیش از ترکیبات (احتمالا جدید) از کیفیات ساده هستند و بروز واقعی کیفیات ساده تمیز و تمایز قایل شویم. از این جنبه همۀ امکانها از کیفیات ساده منتج میشوند. از جملۀ این امکانها، امکان کیفیات مرکب و غیر بروزی و امکان بروزهای ساده و غیر مرکب هستند.
آیا این هستیشناسی که ما پیشنهاد کردهایم هر تجربۀ روزمره یا تلقی رایج ما از واقعیت را در بر میگیرد؟ نه به هیچ عنوان. این [هستیشناسی] مطمئناً در جهت یک امتناع فلسفی رایج مبنی بر اینکه جهان لایه لایه است حرکت میکند. این سطوح محورهای فلسفی هستند که به عنوان اجزای نظریههای فلسفی معرفی میشوند. چنین نظریههایی اغلب بهکفایت طراحی میشوند تا تجربۀ روزانۀ ما را تبیین کنند. با رد این محور فلسفی و نظریهای که در آن، این محور تجسد مییابد ما چیزی توصیه نمیکنیم مبنی بر اینکه شما به تجربۀ روزمره برگردید. برعکس ما یک تبیین متعارض برای مبنای تجربه پیشنهاد میکنیم که به صورت اتفاق با آنچه علوم دربارۀ جهان به ما میگویند پیوند برقرار میکند.
کسی میتواند در این نکته عمیق شود. دیدگاه لایه لایه شده جهان که مورد بحث قرار میگیرد از تجربۀ روزمره ناشی نمیشود بلکه از علم نشأت میگیرد. علوم خاص به اشیا و کیفیات به عنوان اموری که در لایههای هستیشناختی متمایز قرار میگیرند توجه می کنند. هر لایه با توجه به آنچه در ذیل میآید استقلال مییابد بدان معنا که آن نمیتواند به سطوح و لایههای پایینتری فروکاسته شود.
قوانینی که اشیای سطح بالا را هدایت میکنند قابلیت جایگزینی با قوانین سطح بالا را ندارند و قابلیت این را هم که از آنها ناشی شوند ندارند. با این همه اشیا و کیفیات در سطوح بالا از جهتی بر اشیا و کیفیات سطوح پایین متکیاند. تبیین مطلوب این نسبت مبنایی با تصور "تداخل"[1] فهم می شود: شاخصهای سطح بالا با شاخصهای سطوح پایین تداخل دارند. این تقریباً بدان معناست که اشیا و کیفیات سطح پایین برای اشیا و کیفیات سطح بالا کفایت میکنند اما اشیا و کیفیات تداخل کننده در سطوح بالا از مبانی سطح پائین خود متمایزند. متمایز بودن در هدایت شدن (یا ساخته شدن) بهوسیله قوانین متمایز طبیعت منعکس است.
[1] . supervenience
نظر شما